پسر باهوش

درمورد پسرها وزندگی آنها

پسر باهوش

درمورد پسرها وزندگی آنها

من در وبلاگم درمورد همه چیز پسرها می گذارم

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
  • ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۵۴
    جوک 17
  • ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۲
    جوک16
پربیننده ترین مطالب
  • ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۹
    جوک 8
  • ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۵
    جوک1
  • ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۴
    جوک 9
محبوب ترین مطالب
  • ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۴
    جوک 7
  • ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۰
    جوک 6
  • ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۹
    جوک 8
  • ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۷
    جوک 5
نویسندگان
معلممون عادت داشت اول فامیلی بگه بعد اسم.یک هم کلاسی داشتیم اسمش باقرباقری بود.یک بار معلممون صداش زد گفت باقری باقر بیا.یک دفعه دیدیم داشت می رقصید و میومد.معلممون پرسید چرا داری اینجوری میای؟گفت خودتون گفتین باقر بیا
Amin1387
۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
سلام به کسانی که وبلاگ من رامی خوانند عیدتون مبارک
AmirRoo
۰۱ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مردی با سرعت توی کوچه پس کوچه می دوید.در خانه ای را باز دید.زود داخل حیاط آن خانه شد.صاحب آن متوجه شد و گفت:{آقا چه شده!کسی را کشته ای که می گریزی،یا کسی در تعقیب توست و می خواهد تو را بکشد؟!}مرد فراری که رنگ بر چهره نداشت و عرق از سر و صورتش می ریخت نفس نفس زنان لب حوض نشست و گفت:{نه هیچ کدام از این ها نیست.ماموران شاه ستمکار،خرگیری می کنند.آن ها هرکس که خر داشته باشد می ریزند خانه اش و خرش را می برند.} صاحب خانه خندید و گفت:{حالا تو چرا فرار می کنی،اگر خری هم داشته باشی خرت را می گیرند نه تو را،تو که خر نیستی!}مرد فراری گفت:{آخر تو که نمی دانی.این ماموران این قدر زبان نفهم و کودن و تند و خشن هستند که قدرت تشخیص از آن ها گرفته شده،اگر مرا هم به جای خر ببرند جای شگفتی نیست!}
AmirRoo
۲۰ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یکی بود یکی نبود.روزی یک مرد جبری[یعنی کسی که به جبر معتقد است و بد و خوب اعمال انسان را به خدا نسبت می دهد]از کوچه باغی می گذشت.چشمش به میوه های رسیده ی باغ افتاد.پا به درون باغ گذاشت و از درختی بالا رفت. صاحب باغ او را دید.زیر درخت آمد و گفت:{ای مرده گندهخجالت نمی کشی روز روشن از درخت مردم بالا می روی و دزدی میکنی!}مرد جبری خندید و گفت:{ای نادان این باغ ها و میوه ها آفریده ی خداست و من هم بنده ی خدا،بنده ی خدا دارد از میوه ی خدا می خورد.به تو چه ربطی دارد.تو چرا بخل می ورزی؟صاحب باغ فهمید آن دزد بی چشم و رو به جبر معتقد است.به خدمتکار خود گفت:{برو طنابی بیاور تا جواب او را بدهم.}خدمتکار رفت و طناب آورد.صاحب باغ او را از درخت پایین کشید و به درخت بست.و با چوب شروع کرد به زدن او.مرد جبری فریاد می زد آخر من بی گناه را چرا می زنی. صاحب باغ گفت:{من که کاری انجام نمی دهم بلکه بنده ی خدا با چوب خدا پشت بنده ی دیگر خدا را می زند.}مرد جبری فریاد زد:{نزن!نزن!فهمیدم.حق با توست ما دارای اختیار و اراده هستیم و این اختیار را نیز خدا به ما داده است.}
AmirRoo
۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
داشتم با دوست دخترم چت می کردم نوشت:ف.ازش پرسیدم:ف.یعنی چی؟جواب داد:یعنی تو خیلی خِنگی؟براش فرستادم:خوب من از کجا می دونستم یعنی فدات.
AmirRoo
۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
یک کرمه در قابلمه ی ماکارونی رو باز میکنه میگه:به به عجب سونایی!
AmirRoo
۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
یارو میره برا دوستش خالی می بنده:من هر دو هفته یکبار میرم ژاپن.دوستش ازش می پرسه:اگه راست میگی,اسم یکی از کوچه هاشو بگو؟ یارو یک خورده فکر می کنه بعد می گه:آهان کوچه ی شهید بروسلی.
AmirRoo
۱۰ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
یارو میره کله پاچه فروشی اون که داره براش کله پاچه می ذاره میگه:قربون داداش,چشم بذارم؟ یارو می گه:نه آقا!حداقل بذار برم قایم شم!
Amir Reza1387
از یارو می پرسن:ترمز ABSچیه؟یارو میگه:سر پیچ جاده ها کار حضرت ابوالفضل رو میکنه.
۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
روزی روزگاری نابینایی عصازنان از کوچه ای عبور می کرد.ناگاه سگی به او حمله کرد.سگ مثل شیری که به شکار حمله می کند,لباس نابینا را پاره کرد.نابینا از ترس و وحشت فریاد می زد و عصایش را به سوی سگ تکان می داد.شخصی به داد او رسید و سگ را از او دور کرد.نابینا از زمین بلند شد.سگ کمی دورتر هنوز با خشم پارس می کرد.مرد نابینا رو به سگ کرد و گفت:ای سگ تو شیر شکارچی ها هستی,باید در بیابان به شکار حمله کنی نه به من.یاران تو در دشت و بیشه به گور حمله می کنند,تو این جا به کور؟! مردی که او را از دست سگ نجات داده بود,گفت:او تربیت نشده است و فرق بین گورخر و کور را نمی داند.هر که سگ نفس خود را تربیت کرده باشد,می داند که باید به ضعف و عاجز کمک کند نه این که او را بیازرد
AmirRoo
۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
یکی بود,یکی نبود.در زمان قدیم,چهار مسافر در محلی به هم رسیدند.آن چهار نفر از سرزمین های مختلف,ترک و فارس و عرب و رومی بودند.یک آدم خیر وقتی آن چهار مسافر را در آن محل دید,چند درهم پول به یکی از آنها داد تا بین خود خرج کنند.هوا گرم بود و آن چهار نفر احساس تشنگی می کردند.کسی که پول نزدش بود,خواست با آن پول چیزی بخرد.فارس گفت:((من انگور می خواهم برایم انگور بخر.))عرب گفت:((لا,لا انگور عنب عنب.))ترک گفت:((ٱزوم))رومی هم که مثل آن سه نفر زبان سایرین را نمی دانست،فریاد زد:((استافیل،استافیل.))بین آنها اختلاف افتاد.کار به جر و بحث و بعد نزاع و در گیری کشید. در تنازع مشت بر هم می زدند که به سر نام ها غافل بدند. مشت بر هم می زدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی در همین موقع دانشمندی شتر سوار از آنجا می گذشت.وقتی دعوای آن ها را دید از شتر پیاده شد و آن ها را ازهم جدا کرد.و پرسید:((چه شده؟چرا دعوا می کنید؟))وقتی جریان را از زبان آنها شنید نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.گفت:((آن پول را به من بدهید تا آرزو ی هر کدامتان را بر آورده سازم.))پول را از آنها گرفت و رفت.بعد از مدتی وقتی با یک نوع میوه یعنی ((انگور))برگشت،هر چهار نفر تعجب کردند.آن وقت بود که به اشتباه پی بردند و دانستند که هرکدام با زبان های مختلف یک چیز را می خواستند و کلی به کار خود خندیدند.
AmirRoo
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
اونایی که آیفون دارن لطفا کمک کنن. هرکاری می کنم به اینترنت وصل نمیشم. هر وقت دکمشو میزنم,در حیاط باز میشه
AmirRoo
۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
از حیف نون می پرسن:خواهرت عروسی کرد؟حیف نون گفت:دوماهه! ازش پرسیدن:حالا کی هست؟ حیف نون گفت:غریبه نیست,دامادمونه.
AmirRoo
۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر